سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

معلوم شدن روز اومدن تو

سلام عزیزم دیروز دکتر بودم ... دکترم رو عوض کردم قراره برم پیش دکتر شکیبا فر تا اون تو رو به دنیا بیاره عزیزم  دیروز صدای گروپ گروپ قلبتم شنیدم صحیح و سالم داری توی دل مامان رشد میکنی ... دکتر برام دوباره سونوگرافی نوشت تا از وضعیت تو عسل آگاه بشیم ... قشنگم دکتر بهم گفت یا دوم و یا سوم تیر تو خشکل رو بغل خواهم کرد ... سوم تیر نیمه شعبانه عزیزم خیلی دوست دارم تو هم تولدت با امام زمان باشه عزیزم  ولی اونروز چون تعطیل رسمیه دکترم فقط برای مریض های شخصی اش میاد بیمارستان و اینجوری هزینه امون دو برابر میشه ... برای همین تصمیم گرفتم به دکتر بگم دوم تیر یعنی شب نیمه شعبان تو رو به این دنیای رنگی وارد کنه  اینجوری تاریخ...
17 ارديبهشت 1392

پایان هفت ماه

هفت ماهت تموم شده گلم ... اینک توی دلم جا خوش کردی و حس مادر بودن رو میفهمم  نگرانت هستم نگران رشد کردنت ... سلامتت ... پسرم ... انتظار خیلی سخته ... این روزا خواب برام سخت شده ... بلند شدن از زمین برام سخت شده ... انگار داری تپلی میشی ... بچه های دختر خاله سمانه به دنیا اومدن و من کلی براش خوشحال شدم چون دخترای دو قلوش سالم بودن  عزیزم کی میشه من تو رو توی آغوش بگیرم  مشتاقانه روز شماری میکنم تا بیای ... مادر چشم به راه تو...
12 ارديبهشت 1392

مادر

به دنیا آمدم تنها، با ترس و گریان که در آن لحظه تو مرا در آغوش گرفتی .... تنهایی ،  ترس و غصه همه برایم در آغوشت بی معنی شد.  در ناتوانی و ضعف تمام بودم که به من جان دادی و عصاره وجودت را به من اهدا کردی .... به هر بهانه به من گفتی "عاشقم هستی"  ولی من اینقدر درگیر بزرگ شدنم بودم که یادم رفت محبتت را پاسخ دهم و  اما تو بی دریغ به من عشق ورزیدی .... من رشد کردم و بزرگ شدم به حدی که می خواهم موجود دیگری را به این دنیا بیاورم و جای تو را بگیرم ...  اما نه ... تو یکی بودی و هستی تو "مادر" من هستی و بی نظیری.... روزت مبارک ای فرشته مهربان  که تنها در این روز یادم می افتد چقدر عاشقتم و بودنت چقدر ب...
11 ارديبهشت 1392

انتظاز

سلام گلم امروز اومدم از تو بگم  از حرکتات ... از حرف گوش کردنات ... از شیطنات ... گلم میدونی که چقدر دوست دارم ...  میدونی که بابا چقدر قربون صدقه ات میره ... قشنگم اون وقتایی که صدای خر خر میشنوی و دیگه تکون نمیخوری ... نترس ... گلم اون باباییه که میخواد باهات بازی کنه ... صدات میکنه بوست میکنه ... میخواد بخورتت ... بعد تو یهو میترسی ... انگار لولو اومده دیگه تکون نمیخوری مامانی نازت میکنه و اروم میشی گلم شبا که به پهلوی چپ میخوابم انگار روی دو تا پاهات میشی شروع میکنی بدو بدو کردن ... کلا پدر پهلومو در میاری عسلکم ... داری گنده میشی ... شکمم روز به روز قلنبه تر میشه و تو جات تنگ تر میشه ... تکونات کم نشده ولی حس...
7 ارديبهشت 1392

اتاق تو

سلام گلم  الان که این یادداشت رو مینویسم تو داری توی دلم وول میخوری و شیطنت میکنی ... امشب بابا دیوارای اتاقتو تمیز کرد و پرده رو نصب کرد فردا اگه خدا بخواد سرویس چوبت رو میخریم میاریم  اونوقت اتاقت رو میچینیم  چیزی به اومدنت نمونده  مواظب خودت باش عزیزم
4 ارديبهشت 1392

نفس های آخر سیسمونی

سلام گلم ببخش که دیر به دیر برات مینویسم ... دیگه سیسمونی ات رو به کامل شدنه مونده سرویس چوبت و روتختی و تشک اش که اونم قراره وقتی بابا احد پول ریختن براش بریم بخریم و همه رو بچینیم تو اتاقت ...  دیشب بابایی دیوارای اتاقت رو تمیز کرد ... موکت سبز هم برات خریدیم انداختیم توی اتاقت ...  میخواستم زمین نرمتر باشه گلم ...  به زودی انشالله برات عکس های اتاقت رو هم میزارم  راستی پسر قشنگم احتمالا با بابایی بریم آتلیه برای عکس های بارداری ... یه همکار خوب پیدا کردم که از مامانی عکسای بارداری بندازه ...  نمیخوام بعدا پشیمون بشم که چرا عکس بارداری ننداختم  گلم خیلی دوست دارم    ...
29 فروردين 1392

کودک باش ... کودکی کن

گاهـــی دلـت از زنـدگیت ات می گیــرد ... میخواهـــی كـــودك باشـی ، بچــه ای كه به هــر بهــانه ای به آغــوشی پنــاه می بـــرد ... و آســوده اشــك می ریزد ... بزرگ كـــه باشی بـــــــایــــــد بـــــغـــــض هـــــای زیــــــــادی را ، بــــــــی صــــــــدا دفـــــــن كنـــــــی !!!     ...
29 فروردين 1392

خاطرات نوروز 92 قسمت دوم

سلام گلم  اومدم تا ادامه خاطره هارو برات بگم  خب خلاصه تر میگم که اگه شد توی همین پست تمومش کنم  بعد خونه مامان زری  اینا فرداش خونه دایی حمید دعوت بودیم ... تولد مامان هم بود ... بابایی برام کیک خرید و بهم یه انگشتر هدیه داد باقیه هم بهم پول دادن ... مامان زری برام یه بافت کرم رنگ خرید ... خاله سارا هم شال نارنجی خرید که با اون بافته ست میشد این از خونه دایی حمید ... فرداشم خونه دایی وحید بودیم نهار من همه رو مهمون کردم ( غیر از دوتا دایی ها و خاله ستاره ) توی پارک به صرف ساندویچ ... بعدشم بابایی و باجناق هاش یعنی عمو حسین و عمو نجات فوتبال بازی کردن  ما هم که دیدیم فوتبال اینا خیلی طولانیه با بابااحد ...
20 فروردين 1392

نوروز 92 قسمت اول :-)

سلام گلم اومدم از این سال برات بگم ... سالی که تو عزیزم همراهم بودی ... قشنگم ... زیباترینم ...همه چیز من ... گلم لحظه سال تحویل منو پدرت خونه امون بودیم ... و با هم سر سفره هفت سینی که مامان امسال روی زمین انداخته بود نشستیم البته ناگفته نماند که شما پسر ناز هم توی دل مامان کنار ما بودین  بعد از تحویل سال و تبریک و زنگ زدن به مامان مهین و تبریک گفتن به اون ها ... منو پدرت کم کم آماده شدیم بریم خونه مامان زری آخه شام اونجا دعوت بودیم ... خلاصه بگم قشنگم مامان جونت و بابا جونت تیپای خشکل عید رو زدن و رفتن عید دیدنی ... اونجا همه جمع بودن  خاله ستاره ... خاله سمیرا ... نسترن ...  مامان با همه روبوسی کرد و همه عید و ت...
18 فروردين 1392

پایان سفر نوروزی

سلام عزیزم الان که این پیامو برات میزنم خونه عمو ات محمد هستیم ... امروز 14 فروردینه و ما فردا از مشهد به تهران میریم عزیزم توی این مدت منو و تو توی اتاق عمه زینب میخوابیدیم ... حالا از فردا عمه راحت میخوابه فعلا تا بعد گلم دوست داریم
14 فروردين 1392