سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

30 روز آخر

قشنگترینم  تنها سی روز به در آغوش گرفتنت باقی مونده ... مامان داره روز شماری میکنه تا صورت قشنگت رو ببینه ... دلم میخواد چشمای نازت رو ببینم ...  یعنی چقدر شبیه من هستی؟ چقدر شبیه بابات هستی که همه زندگی منه ؟ عزیزم ... میوه عشقم ... پسر نازم ... خیلی دوست دارم ... تو ثمره عشق جاودانه من و پدرت هستی ... عشقی که با تو میوه شیرین زندگیمون محکم تر و مستحکم تر میشه ... عاشقتم عزیزم ...  نیمه ایی از من  و نیمه ایی از عشق من  ...
4 خرداد 1392

سیسمونی

  سلام گلم ...   این در اتاق خوابت شاهزاده کوچولوی مامان     این یه نمای کلی از اتاق خوابته ... از در ورودی که وارد میشیم این شکلیه          اینم تخت نوجوان آقا پسر ناز من ... عزیز دلم این روتختی رو خودم برات دوختم ... دو تا رو داره پشتش هم به همین شکله ولی سبز زمینه اش و برعکسه رنگاش        این نمای کلی کمد اسباب بازی و لباساته عزیزم  عروسکهات رو خیلی دوست دارم مخصوصا اون ادمکه که یه طرفش خنده است یه طرفش گریه            وسایل حموم و حوله هات ... به همراه جوجه های پلاستیکی حمو...
4 خرداد 1392

دوستت دارم

نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده یاسینم  خسته ام ... از تو نه گلم ... خوابم میاد و بی حالم ... از طرفی میخوام این 6 هفته بگذره از طرفی نمیخوام بگذره  نگرانم ... نگران تو ... نگران اینکه من مادر خوبی هستم یا نه ... پسرم دوست دارم     ...
3 خرداد 1392

گل بارون شدن وبلاگت!

سلام عزیزم برای وبلاگت کد گل بارون گزاشتم ... آخه داریم به روزای کنارت بودن نزدیک میشیم ... و من هیجان زده ام  پسرم نمیدونم دیگه چه جوری از حسم بهت بگم  عااااااااااااااااااااشقتم  تکونات عشقه ... نبضت وجوده ... وقتی مشتت رو دوره نافم میچرخونی دلم میخواد زودتر بیای تا مشته خشکلت و قورت بدم  مامان خیلی دوست داره عزیزم  تو بهترین پسر دنیا میشی ... و من مادری که تو رو خیلی دوست داره ...
24 ارديبهشت 1392

سونوگرافی هفته 32

سلام گل پسر مامان ، قنده عسل مامان دیروز بابایی حالش بهتر شد و عصر رفتیم سونو گرافی تا تو خشکل پسر رو ببینیم . جون و امید به زندگی امون چند برابر شه ... بعد از اینکه رسیدیم مطب دکتر و یک ساعت و نیم منتظر شدیم تا نوبتمون بشه رفتیم داخل و من منتظر موندم تا تو عسلک رو ببینم ... مثل همیشه خودت رو جمع کرده بودی یه سمت من به خانم دکتر خودکار گفتم میخوام بدونم این قسمتی که قلنبه میشه میاد بالا چیه ؟ هنوز دستگاه رو روشن نکرده بود گفت معلوم دیگه پشتشه ... من گفتم ولی من فکر کردم سرشه ... دستگاه رو گذاشت رو دلمو یهو با تعجب گفت : ااا سرشه ! نچرخیده سمته پایین منم لبخندی زدم گفتم پس من درست حس کرده بودم ... آخه من همیشه به هوای اینکه اونجا ...
23 ارديبهشت 1392

مریضی بابا

سلام گلم بابایی امروز حالش خوب نبود ... فشارش پایین بود و سرما خورده بود ... من و تو هم مراقبش بودیم و بردیمش دکتر  قشنگم اتاقت داره اماده میشه ... عاشق موزیکال هات هستم ... منو بابایی مدام کوکش میکنیم و بهش گوش میدیم  گلم سالم و سلامت بمون و زود بیا قرار بود امروز بریم سونو ولی بابایی حالش اصلا خوب نبود و موکولش کردیم به یه روز دیگه  ناراحت که نشدی گلم ؟ مطمئنم تو هم بابایی ات رو خیلی دوست داری
21 ارديبهشت 1392