سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

افتادن اولین دندان

اولین دندان شیری پسرک قشنگم به تاریخ ۱۳۹۸.۹.۲۱ صبح افتاد شب دندون کوچولوی خوشگلش رو زیر بالشتش گزاشت و پری دندونی نیمه شب براش این هدیه رو آورد و پرهاشم یه کم‌ریخت زیر بالشت 😄 امروز با پولت رفتی و یه دایناسور خوشگل خریدی قشنگم اقای فروشنده هم وقتی فهمید این پول افتادن دندون شماست بهت ۵ هزار تومان تخفیف داد و گفت اینم هدیه من ...
22 آذر 1398

اولین کارنامه و دیکته های تو دلبندم

سلام خوشگل پسر مامان قند و نبات مامان اولین کارنامه تو پسر شیطون رو گرفتم همون طور که میبینی شما گل پسر توی حیاط بازی گوشی میکنی ولی پسر مودبی هستی عزیز دلم اینا هم دیکته هات هستن خوشگل من ...
22 آذر 1398

کلاس اول

سلام سلام اول مهر شد منو بابا محسن شما رو بردیم مدرسه روز اول مهر خیلی خوبی بود شما توی مدرسه صالحین تهران درس میخونی و کلاس اتون ۲۱ نفر دانش آموز داره خانم معلم اتون اسمش دیانت هست و کمک معلمتون که معلم قران هم هست خانم مقدم هستن دلبرکم معلم هاتون خواهر هستن و فامیل اشون دیانت مقدم هست اما به خاطر اینکه بچه ها قاطی نکنن فامیلی هاشون رو جدا جدا کردن خب شما اول سال دوستی نداشتی اما کم کم با گذشت زمان دوست های زیادی پیدا کردی که صمیمی ترینشون مهبد کریمی هستش ...
28 آبان 1398

آزمون سنجش کلاس اول

امان از اون روزی که کوچولویی داشته باشی و نگران آینده اش باشی اونوقت یه سنجش ساده کلاس اول تبدیل میشه به یه آزمون سخت در چشم مامان خواب و خوراک رو از اینجانب میگیره و تمام مدت اضطراب دست بردارم نیست که نکنه سوالی سخت تر از توان پسرم ازش بپرسن روز سوم شهریور جشن شروع تحصیلی ات بود در دبستان سالحین تهران همون روز هم سنجش داشتی بماند که بعد از جشن چطور بدو بدو خودمون رو به مرکز سنجش رسوندیم اونجا فهمیدم بعلللله شناسنامه رو جا گزاشتم جوری مضطرب بودم که حد نداشت زنگ زدم خونه و مامان زری از روی  دفترچه بیمه کد ملی شما گل پسرم رو خوند و کارها انجام شد به اتاق معاینه رفتی یه کم بغض کردی و استرس داشتی خانم دکتر گفتن منم داخل بشینم معاینه ...
28 آبان 1398

تولد 6 سالگی

سلام دلبرکم  امروز تو شش ساله شدی عزیزم  به خواسته خودت برات تم پوکمون گرفتم توی خونه مامان زری کادو ات رو هم خودم رفتم توی کل بازار گشتمم تا برات اسباب بازی پیکاچو بخرم و خوشحالت کنم  از طرف بابا هم یه اسلحه پوکمونی گرفتم که یه پیکاچو کوچیک داشت و خود اسلحه شبیه اسلحه اسلاگترا بود    عزیز دل مامان ... خیلی دوست دارم  تو خیلی پسر مهربونی شدی ... مدام مامان و بابا رو میبوسی و بهمون میگی دوستتون دارم ... عاشقتم یکی یه دونه مامان ...   ...
1 تير 1398

پایان پیش دبستان

سلام مهربون پسر مامان  الان که این یادداشت رو برای شما مینویسم  پیش دبستان شما تمام شده و واکسن 6 سالگی ات رو هم زدی  با اینکه چند روزی اذیت شدی و دستت رو تکون نمیدادی اما بالاخره تموم شد شیر مرد من  خب  اخیرا شما خیلی با گوشی موبایل کار میکنی و دوباره اضطراب سراغت اومده و ناخن میخوری برای همین تعدادی از بازی هارو با هم امشب پاک کردیم  بعد از عید فطر هم میخوام ببرمت کلاس بنویسم اگه خدا بخواد اینجوری سرگرم تر میشی ... و کمتر با گوشی کار میکنی  خب تا بعد و گذاشتن عکسهات  فعلا عشق مامان
12 خرداد 1398