سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

آزمون سنجش کلاس اول

امان از اون روزی که کوچولویی داشته باشی و نگران آینده اش باشی اونوقت یه سنجش ساده کلاس اول تبدیل میشه به یه آزمون سخت در چشم مامان خواب و خوراک رو از اینجانب میگیره و تمام مدت اضطراب دست بردارم نیست که نکنه سوالی سخت تر از توان پسرم ازش بپرسن روز سوم شهریور جشن شروع تحصیلی ات بود در دبستان سالحین تهران همون روز هم سنجش داشتی بماند که بعد از جشن چطور بدو بدو خودمون رو به مرکز سنجش رسوندیم اونجا فهمیدم بعلللله شناسنامه رو جا گزاشتم جوری مضطرب بودم که حد نداشت زنگ زدم خونه و مامان زری از روی  دفترچه بیمه کد ملی شما گل پسرم رو خوند و کارها انجام شد به اتاق معاینه رفتی یه کم بغض کردی و استرس داشتی خانم دکتر گفتن منم داخل بشینم معاینه ...
28 آبان 1398

چک آپ پایان هفت ماه

گلم میخوام از چک آپ اول ماه هشتمت برات بگم شما نه کیلو نیم وزن داشتین و قدتون 72 بود خانوم دکتر گفت وزن و قدت خیلی خوبه ... و هیچ مشکلی نیست ... هنوز دندون هات در نیومده اما خیلی اذیتی و مدام سرشیشه هات رو گاز میگیری ... جدیدا دست دسی میکنی و با دقت به ما نگاه میکنی تا یاد بگیری چه طور دست بزنی راستی برای اولین بار در تاریخ 9/10/ 92 سر سفره وقتی رفتم برات اب بیارم گفتی ماما و من رو غرق شادی کردی این روزا از دست من غذا میخوری سر سفره ... میدونی من دلم نمیاد سر سفره نگام کنی و چیزی بهت ندم برای همین نگاه ملتمسانه ات به منه تا بهت چیزای جدید بدم تست کنی و بخوری ... عزیزم این شبا وقتی کنار بابایی میزارمت و میرم اشپزخونه صدام می...
10 بهمن 1392

نیم سال تو در شب یلدا

به قول بابا محسن  سلام به خوشگلترین پسر دنیا عزیزم تو شش ماهه شدی ... شش ماهگیت مبارک مادر ...  الان منو تو نیم سالو با هم سپری کردیم ... نیم سال از زندگی تو که تموم شد و رفت  چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که زیر پوستم وول میخوردی و من با دستم سعی میکردم بگیرمت الان تو اینجایی نیم ساله که اینجایی و با منی ... تو عشق منی ... عاشقت هستم نیم ساله کوچک من   این کیک نیم سالگی و اولین یلدای تو هستش ... البته قنادی بهار تو سرچشمه به جای نیم سال نوشته نیم ... اماااان از این قناد   اینم هندونه شب یلدای من  بخورمت هندونه خان!!!       ...
2 دی 1392

مشهد

سلام پسرکم این مطلب رو از خونه عمو برات ارسال میکنم در حالی کهشما طبقه بالا توی خواب ناز هستین خداروشکر تا به الان اقا بودین و منو اذیت نکردین فقط عصری یه کم دل درد داشتی ... که با گریپ و این چیزا رفع شد خدارو شکر ... فردا عید غدیره و تو اولین عید غدیرت رو جشن میگیری سید کوچولوی من خیلی دوست داریم  
1 آبان 1392

برای گنجشکک من

هر روز خورشید از پشت شیشه نشسته ببینه کی از خواب پا میشه بی تاب بوده تا بچرخه زمین   میسوزه دلش ولی داره آب میشه گنجشک شیطون توی کوچه آروم به شیشه زد نوکهاشو میخواست بگه آروم در گوشت صبح شد بازم خورشید زده پاشو تا پا نشی پنجره باز نمیشه تا تو نخندی روز آغاز نمیشه   ♫♫♫ گلدون پاشو بارون زده تا پا نشی حالم بده گل جون چشاتو باز کن گل جون بخند و ناز کن کنار ساقه ی تنت یه غنچه ی تازه زده پاشو که امروز وقتشه پاشو غنچه تو باز کن به ماچه که کلاغه قار قار میکنه مارو که هر روز صبح گنجشکه بیدار میکنه گنجشک جون سلام امروزم سلام جای جواب سلام ببین داره چیکار میکنه بال میزنه و میاد پشت شیشه نوک میز...
25 مهر 1392

آخرین پیام مادرانه قبل دیدنت

سلام عزیزم ... درحالی این پیام رو برات میزارم که فردا قراره تور رو در آغوش بگیرم ... هنوزم میتونم حرکاتت رو حس کنم ... انگشتای کوچیکت رو حس میکنم عزیزم عاشقتم ... فردا قراره تو به این دنیای رنگی وارد بشی ... امیدوارم مادر خوبی برات باشم پسر من یاسین من
31 خرداد 1392

نزدیک و نزدیکتر

خدایا شکرت ... بابت اینکه منو لایق دونستی تا نه ماه فرزندم رو حمل کنم شکرت برای اینکه همسری دوست داشتنی دارم شکرت خدایا شکر که دارم لحظه به لحظه ثانیه به ثانیه به دیدن پسرم نزدیک میشم خدایا خودت پسرم رو حفظ کن ... همونطور که تا الان حفظش کردی چقدر ثانیه ها دیر میگذرن ... تنها سه شب دیگه مونده تا پسرم رو تو آغوشم بگیرم ... دیگه از اینکه هرشب اونو تو دلم نزدیک خودم داشته باشم خسته ام دلم میخواد ببینمش ... لمسش کنم ... بوسش کنم ... بوش کنم ... پسرم عاشقتم  
29 خرداد 1392

دیدن تو

سلام عزیزم دیروز رفتیم سونوگرافی ... خیــــــــــلی شلوغ بود و کلی آدم دیگه جلومون بودن چندتایی باردار بودن و چندتایی هم نه منو بابایی از بس نشستیم خسته شدیم ... تو هم خسته شده بودی از بس مامانو کتک میزدی ... هرچند منم دلم ضعف میرفت ... شاید تو هم به خاطر ضعف بود که منو میزدی ... من از بابایی خواستم تا نوبتمون بشه با هم بریم یه چیزی اون اطراف بخوریم ... با هم رفتیم یه کافی شاپ حوالی کریمخان زند اسمش ویونا بود رفتیم داخل و با بابایی به یاد قدیما سفارش دادیم من دسر مخصوص ویونا و بابایی آبمیوه میوه فصل سفارش داد ... گلم حسابی بهمون چسبید امیدوارم تو هم خوشت اومده باشه ... که فکر کنم خوشت اومد اخه لگدات رو تموم کردی و گاهی با ناز تکون میخو...
26 خرداد 1392