سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

سال نو ... همرا با تو

سلام عزیزم  چند وقتی بود که چیزی برات ننوشتم ... منو بابا مشغول کاراهای عید و خونه تکونی بودیم ...  امروز منو بابایی به همراه تو سال رو نو کردیم ...  عزیزم امیدوارم سالم و سلامت باشی و زود بزرگ بشی و توی این سال بتونیم با خوشحالی تو رو در اغوش بگیریم ... اینو بدون که منو بابا خیلی دوست داریم  عزیزم سال نو مبارک  ...
1 فروردين 1392

تمام شدن 5 ماه !

سلام عشق من  پسر من ... امروز 9 اسفنده ... قشنگ من امروز تو یاسم 5 ماهت تموم شد ... چیزی نمونده فقط 4 ماه دیگه میای توی آوشم و بوسه هام رو نثارت میکنم ... فدای لپ های کوچولوت بشم ... فدای چشمای نازنین ات بشم که قراره توی این ماهی که میاد بازشون کنی ...  خدایا شکرت که فرزندم رو حفظ میکنی ...  عزیزم الان حس اون پرستویی که به آتش میزنه تا فرزندش رو نجات بده رو درک میکنم ...  عزیزم ... الان که دارم اینارو برات مینویسم داری توی دلم حرکت میکنی و من از خداوند ممنون هستم که در درونم به تو توان حرکت میده  دوست دارم عزیزم  تو بهترین فرزند دنیایی ... عاشقتم ... مادرت شکوفه ...
9 اسفند 1391

برای یاسینم

گلم ... دیروز و امروز رفته بودم خرید ... مامان برای خودشو شما نازنین کلی خرید کرد ... عروسک خشکل ناز برات خریدم ... لباسای جینگولی خشکل ... وای خدا توی این لباسا چه ناز میشی پسرم  کلی خرده ریز خریدم ... مامانی  انشالله خریدت که کامل شد و اتاقت رو درست کردیم عکساشو هم برات  اینجا میزارم  مامان خیلی دوست داره گلم ... اینو که میدونی قشنگترینم ؟ راستی الان از بابا شنیدم عروسی دعوت شدیم ... عروسی نوه خاله پدرت ...  یا بهتر بگم دختر آقا مسعود برادر آقا پیام !!! گلک نازم خیلی دوست دارم مامان   
7 اسفند 1391

من و بابا و خونه تکونی

سلام عزیز مامان داریم کم کم به سال نو نزدیک میشیم ... این روزا همه دارن خونشون رو تمیز میکنن برای نو شدن سال ... منو بابایی هم دیروز و امروز خونه تکونی میکردیم جنابعالی هم بچه خوبی بودی مامانو اذیت نکردی ... بابایی هم همش به فکر شما بود و نمیزاشت مامانی کاری بکنه ... شیطون بلا خودت رو خوب جا کردی تو دل بابایی ... داریم خونه رو برای اومدنت اماده میکنیم گلم ... میخوام یکی از اتاقا رو برات خالی کنم تا لوازمت رو بخریم بیاریم بزاریم توش ... بابا احد به مامانی پول داده تا بریم برای تو یاس کوچولو خرید کنیم ... هرچند منو مامان زری کلی قبلا خریدیم و الان پولو حساب میکنیم ...ولی میخوام برم یه سرویس اتاق خواب خشکل که دیدم برات بخرم نزدی...
4 اسفند 1391

عکس های سونو 4 بعدی پسر شیطون مامان

  سلام عزیز مامان  اینم عکسایی که قول دادم ببخش که بی کیفیت هستن ... از روی برگه ها عکس انداختم  توی این عکس تو خشکل مامان وقتی بابا صدات میکرد برگشتی و به دکتر و بابایی زبونتو نشون دادی ... فدات بشم که تو دل مامانم شیطون و بلایی        اینجا گلکم تو قهر کرده بودی و نمیزاشتی دکتر ازت عکس بندازه چندتا عکس ام خراب کردی چون دستت رو اوردی جلو صورتت عزیزم میدونی مامان عکاسه دوست نداری کس دیگه ایی ازت عکس بندازه نه ؟ یا ترسیدی با این وضع بی لباس عکاست تو نت پخش بشه ؟ به هر حال وقتی بابایی صدات کرد تو برگشتی سمته صدا و حاصلش شد عکسای دیگه ات ... این عکس قهر کردنت هست گلم &...
1 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام یاسین مامان  پسر گلم رفتیم سونو چهاربعدی و دکتر گفت حالت خوبه و همه چی اوکی هستش ... حسابی شیطونی کردی و وول خوردی ... حتی دکترم فهمید تو وروجک چه لگدایی نثار مامانت میکنی  فکر کنم میخوای یا فوتبالیست بشی یا بوکسور اخه مدام مشت و لگد میزنی ... مامان مگه من کیسه بوکست هستم عسل ...  فدات بشم که حرکتات مثل جریانه زندگیه ...  خدارو شکر که هستی ... حالا با عکسای سونو میام و وبلاگتو حسابی خشکل میکنم و سر فرصت برات میگم که چه دلبری هایی برای بابایی کردی شیطونه من ... فدات بشم بابایی خیلی دوست داره و هر شب باهات حرف میزنه و برات قرآن میخونه قبل خواب ... تو هم مشتاقانه گوش میدی و عاشق صدق الله علی العظیم گفتن با...
30 بهمن 1391

عزیزترین

زیباترینم  بهترینم  عزیزترینم  روزها میگذرند و من در انتظار به سر میبرم ... در انتظار دیدن دوباره ات ... حتما از آخرین باری که تو را دیدم خیلی بزرگتر شده ایی ... قد کشیده ایی و زیباتر شدی خوب میدانی قلبم چگونه برایت میتپد  خودت بارها صدایش را شنیدی ... با هر تپش دوستت دارم را فریاد میزند برای تو فرشته پاک و معصوم که در دلم جا خوش کرده ایی می زند هر روز همراه من هستی و افکارم را تصاحب کرده ایی لحظه ایی نیست که فراموشت کنم ... هر لحظه برای راحتیت میکوشم ... نمیخواهم ازاری ببینی و دردی بکشی ... هر لحظه نگرانت هستم ...  مثل یک مادر ... تو چگونه ایی ؟ یعنی تو هم مثل یک پسر مادرت را دوست داری؟...
21 بهمن 1391

مادرانه

واژگان زیبایی است ... مادر ... پدر ... و چه زیباست لحظه دیدار تو ... و چه سخت است انتظار برای دیدنت ... زیباترین احساس من ... پروانه کوچکی که در درونم بال بال میزنی ... رشد کن ... قوی شو ... تمام وجودم را به تو خواهم داد تا رشد کنی و قوی شوی ... مهم نیست من چه خواهم شد ... مهم نیست زیباییم را از دست بدهم یا نه ...  دیگر خوش فرم باشم یا نه ... جذاب باشم یا نه ... مهم تنها تو هستی ... تنها کسی که میتوانم خالصانه به او عشق بدهم ... وجودم را فدایش کنم و با تمام وجود فریاد بزنم  من مادرم ... و این عشق مادرانه است !   ...
16 بهمن 1391

وول خوردنای پسر شیطون مامان

سلام قشنگم  الان یک هفته ایی میشه که خیلی شیطنت میکنی و تکون میخوری نانازم ... شبا موقع خواب  وقتی بابا حرف میزنه  وقتی مامان سر کامپیوتره  کلا میخوای ابراز وجود کنی و بگی مامان منم هستمااااااا فدای تو بشم که انقدر شیطون و بلایی  این روزا بابایی یکی دوبار گفت نکنه یه وقت دخملی باشه ... اخه دکتر گفته بود هشتاد درصد پسره  من گفتم نه ... من به پسرم عادت کردم ...  درسته مهم سالم بودن تو عزیزمه و هر چی باشی برام عزیزی ... ولی الان رویاهامو با یه پسر شیطون ساختم    پ ن : هرچند دخترم باشی مامان زودی رویاهاشو تغییر میده گلم ...   و فقط تو برای مامان مهمی ... هرچی که باشی ...
15 بهمن 1391

عروسی تموم شد

سلام عسل پسرک عروسی خاله با تموم خوشی ها و بدو بدو هاش تموم شد منو بابایی کلی عکس یادگاری انداختیم که توش معلومه تو هم هستی    الان مامان و بابا خونه خاله ستاره هستن و من این پیامو از لپ تاب نسترن ( دختر خاله ات ) برات میزارم عزیزم  مامان قبل عروسی حسابی سرما خورده بودو بیحال بود برای همین نیومدم اینجا برات بنویسم  عسلکم تو توی این چند روز خیلی شیطونی میکنی و مامان بیشتر حست میکنه  راستی خاله هامو و فامیلم فهمیدن تو اومدی تو دل مامان گلم زودی بزرگ شو   پی نوشت : به دختر خاله ات و خودم توی اینه که نگاه میکنم تو تکون میخوری
11 بهمن 1391