سونوگرافی هفته 32
سلام گل پسر مامان ، قنده عسل مامان
دیروز بابایی حالش بهتر شد و عصر رفتیم سونو گرافی تا تو خشکل پسر رو ببینیم . جون و امید به زندگی امون چند برابر شه ... بعد از اینکه رسیدیم مطب دکتر و یک ساعت و نیم منتظر شدیم تا نوبتمون بشه رفتیم داخل و من منتظر موندم تا تو عسلک رو ببینم ... مثل همیشه خودت رو جمع کرده بودی یه سمت من به خانم دکتر خودکار گفتم میخوام بدونم این قسمتی که قلنبه میشه میاد بالا چیه ؟
هنوز دستگاه رو روشن نکرده بود گفت معلوم دیگه پشتشه ...
من گفتم ولی من فکر کردم سرشه ...
دستگاه رو گذاشت رو دلمو یهو با تعجب گفت : ااا سرشه ! نچرخیده سمته پایین
منم لبخندی زدم گفتم پس من درست حس کرده بودم ...
آخه من همیشه به هوای اینکه اونجا سرته نازت میکنم بابایی هم بوست میکنه عسلکم
خلاصه اینکه دکتر گفت شما پاهات سمته پایینه دستات توی پهلومه و مدام مامان رو مشت میزنی عسل
دکتر گفت استخون بدنی درشتی نسبت به شکم کوچولوی مامان داری و اون تو خیلی فشرده شدی ...
عزیزم قدت 45 سانته و وزنت 1720 هستش
یه کم وزنت نسبت به سنت کمه ...
گلم نمیدونم چی بخورم ... تمامه سعی ام رو میکنم که وزنت کم نباشه عسلکم
راستی دکتر گفت که تو خیلی خشکلی ... و یک عکس سه بعدی هم دوباره ازت انداخت
قشنگم نسبت به قبل خیلی تپلی و ناز شدی فکر کنم مو هم در اوردی اخه روی سرت سیاهه
عزیزم به زودی عکسو هم میزارم
عاشقتم ...
راستی بعد از سونو هم بارون گرفت و منو بابا رفتیم زستوران بنفشه و پیتزا خوردیم البته همراه تو عسلک ...
آخه هرسه داشت دلمون ضعف میرفت ... تو هم مدام مامان رو میزدی که گشنته
قشنگم زودتر تپلی شو و وزن بگیر ...
دوست داریم