سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

انتظاز

سلام گلم امروز اومدم از تو بگم  از حرکتات ... از حرف گوش کردنات ... از شیطنات ... گلم میدونی که چقدر دوست دارم ...  میدونی که بابا چقدر قربون صدقه ات میره ... قشنگم اون وقتایی که صدای خر خر میشنوی و دیگه تکون نمیخوری ... نترس ... گلم اون باباییه که میخواد باهات بازی کنه ... صدات میکنه بوست میکنه ... میخواد بخورتت ... بعد تو یهو میترسی ... انگار لولو اومده دیگه تکون نمیخوری مامانی نازت میکنه و اروم میشی گلم شبا که به پهلوی چپ میخوابم انگار روی دو تا پاهات میشی شروع میکنی بدو بدو کردن ... کلا پدر پهلومو در میاری عسلکم ... داری گنده میشی ... شکمم روز به روز قلنبه تر میشه و تو جات تنگ تر میشه ... تکونات کم نشده ولی حس...
7 ارديبهشت 1392

اتاق تو

سلام گلم  الان که این یادداشت رو مینویسم تو داری توی دلم وول میخوری و شیطنت میکنی ... امشب بابا دیوارای اتاقتو تمیز کرد و پرده رو نصب کرد فردا اگه خدا بخواد سرویس چوبت رو میخریم میاریم  اونوقت اتاقت رو میچینیم  چیزی به اومدنت نمونده  مواظب خودت باش عزیزم
4 ارديبهشت 1392

نفس های آخر سیسمونی

سلام گلم ببخش که دیر به دیر برات مینویسم ... دیگه سیسمونی ات رو به کامل شدنه مونده سرویس چوبت و روتختی و تشک اش که اونم قراره وقتی بابا احد پول ریختن براش بریم بخریم و همه رو بچینیم تو اتاقت ...  دیشب بابایی دیوارای اتاقت رو تمیز کرد ... موکت سبز هم برات خریدیم انداختیم توی اتاقت ...  میخواستم زمین نرمتر باشه گلم ...  به زودی انشالله برات عکس های اتاقت رو هم میزارم  راستی پسر قشنگم احتمالا با بابایی بریم آتلیه برای عکس های بارداری ... یه همکار خوب پیدا کردم که از مامانی عکسای بارداری بندازه ...  نمیخوام بعدا پشیمون بشم که چرا عکس بارداری ننداختم  گلم خیلی دوست دارم    ...
29 فروردين 1392

کودک باش ... کودکی کن

گاهـــی دلـت از زنـدگیت ات می گیــرد ... میخواهـــی كـــودك باشـی ، بچــه ای كه به هــر بهــانه ای به آغــوشی پنــاه می بـــرد ... و آســوده اشــك می ریزد ... بزرگ كـــه باشی بـــــــایــــــد بـــــغـــــض هـــــای زیــــــــادی را ، بــــــــی صــــــــدا دفـــــــن كنـــــــی !!!     ...
29 فروردين 1392

خاطرات نوروز 92 قسمت دوم

سلام گلم  اومدم تا ادامه خاطره هارو برات بگم  خب خلاصه تر میگم که اگه شد توی همین پست تمومش کنم  بعد خونه مامان زری  اینا فرداش خونه دایی حمید دعوت بودیم ... تولد مامان هم بود ... بابایی برام کیک خرید و بهم یه انگشتر هدیه داد باقیه هم بهم پول دادن ... مامان زری برام یه بافت کرم رنگ خرید ... خاله سارا هم شال نارنجی خرید که با اون بافته ست میشد این از خونه دایی حمید ... فرداشم خونه دایی وحید بودیم نهار من همه رو مهمون کردم ( غیر از دوتا دایی ها و خاله ستاره ) توی پارک به صرف ساندویچ ... بعدشم بابایی و باجناق هاش یعنی عمو حسین و عمو نجات فوتبال بازی کردن  ما هم که دیدیم فوتبال اینا خیلی طولانیه با بابااحد ...
20 فروردين 1392

نوروز 92 قسمت اول :-)

سلام گلم اومدم از این سال برات بگم ... سالی که تو عزیزم همراهم بودی ... قشنگم ... زیباترینم ...همه چیز من ... گلم لحظه سال تحویل منو پدرت خونه امون بودیم ... و با هم سر سفره هفت سینی که مامان امسال روی زمین انداخته بود نشستیم البته ناگفته نماند که شما پسر ناز هم توی دل مامان کنار ما بودین  بعد از تحویل سال و تبریک و زنگ زدن به مامان مهین و تبریک گفتن به اون ها ... منو پدرت کم کم آماده شدیم بریم خونه مامان زری آخه شام اونجا دعوت بودیم ... خلاصه بگم قشنگم مامان جونت و بابا جونت تیپای خشکل عید رو زدن و رفتن عید دیدنی ... اونجا همه جمع بودن  خاله ستاره ... خاله سمیرا ... نسترن ...  مامان با همه روبوسی کرد و همه عید و ت...
18 فروردين 1392

سال نو ... همرا با تو

سلام عزیزم  چند وقتی بود که چیزی برات ننوشتم ... منو بابا مشغول کاراهای عید و خونه تکونی بودیم ...  امروز منو بابایی به همراه تو سال رو نو کردیم ...  عزیزم امیدوارم سالم و سلامت باشی و زود بزرگ بشی و توی این سال بتونیم با خوشحالی تو رو در اغوش بگیریم ... اینو بدون که منو بابا خیلی دوست داریم  عزیزم سال نو مبارک  ...
1 فروردين 1392

تمام شدن 5 ماه !

سلام عشق من  پسر من ... امروز 9 اسفنده ... قشنگ من امروز تو یاسم 5 ماهت تموم شد ... چیزی نمونده فقط 4 ماه دیگه میای توی آوشم و بوسه هام رو نثارت میکنم ... فدای لپ های کوچولوت بشم ... فدای چشمای نازنین ات بشم که قراره توی این ماهی که میاد بازشون کنی ...  خدایا شکرت که فرزندم رو حفظ میکنی ...  عزیزم الان حس اون پرستویی که به آتش میزنه تا فرزندش رو نجات بده رو درک میکنم ...  عزیزم ... الان که دارم اینارو برات مینویسم داری توی دلم حرکت میکنی و من از خداوند ممنون هستم که در درونم به تو توان حرکت میده  دوست دارم عزیزم  تو بهترین فرزند دنیایی ... عاشقتم ... مادرت شکوفه ...
9 اسفند 1391

برای یاسینم

گلم ... دیروز و امروز رفته بودم خرید ... مامان برای خودشو شما نازنین کلی خرید کرد ... عروسک خشکل ناز برات خریدم ... لباسای جینگولی خشکل ... وای خدا توی این لباسا چه ناز میشی پسرم  کلی خرده ریز خریدم ... مامانی  انشالله خریدت که کامل شد و اتاقت رو درست کردیم عکساشو هم برات  اینجا میزارم  مامان خیلی دوست داره گلم ... اینو که میدونی قشنگترینم ؟ راستی الان از بابا شنیدم عروسی دعوت شدیم ... عروسی نوه خاله پدرت ...  یا بهتر بگم دختر آقا مسعود برادر آقا پیام !!! گلک نازم خیلی دوست دارم مامان   
7 اسفند 1391