سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

خبر دادن به خانواده بابایی

سلام گلم عشق مامان و بابا این  هفته مامان بابا رفتن مشهد ... برای مراسم عید غدیر ... کوچولوی سیده من ! عید تو هم مبارک قشنگم مامان و بابایی امسال شیرینی عید غدیرو تقبل کردن چون تو اومدی و بابایی میخواد شیرینی زیاد به همه بده مامانی هم گل های طبیعی برای گلدون خونه مامان مهین خرید تا طراوت به خونه اشون بیاد با حظور تو نازنینم حالا بگم از نحوه گفتن خشکل مامان   یه روز قبل از شب عید غدیر بابایی به عمه فاطمه و عمه زینب توی اتاق عمه زینب گفت میخوایم ما شیرینی بخریم اونا گفتن نه نمیخواد ولی بابایی اصرار کردو گفت اخه ما یه خبری هم داریم که اونا تعجب کردن اینجا بود که عمه زینب سریع فهمید ...
16 آبان 1391

پایان یافتن انتطار

      سلام عزیزم      بالاخره تو اومدی و  شیرینی رو به زندگیمون آوردی ... مامان روز 4 آبان بی بی چک گذا شت حس میکرد یه خط خیلی کم هم هست  اما بابایی گفت نمیبینه برای همین مامانی خیلی ناراحت بود این  شد که مامانی  شب دعا کرد از امام هـ شتم خواست که به جون جواد ش خیلی منتطر ش نذاره  هر روز بی بی چک میزا شتم ... به نطرم یه خطی دا شت یه روز رفتم دندون پز شکی برای پرکردن و ک شیدن دندونام عفونت دا شت دکتر بهم پنی سیلین داد رفتم پنی که زدم حالم بد  شد قندم افتاد نزدیک بود غـ ش کنم ... اونجا مامان یه کم&...
9 آبان 1391

مامان شدم

    مامان شدم هورا .... دیشب بی بی چکم دو خطه کمرنگ شد امروز جواب آزمایش بتام 90 شد باور نمیکنم خدایا شکرت ...
7 آبان 1391

ازخدا تو رو میخوام

    سلام عسلم دیـ شب  شب آخری بود که توی این ماه تو رو از خدا خواستیم  عزیزم زودتر بیا مامانی دلـ ش برات تنگه میخواد زودتر تو بیای تو دلـ ش  مامانی دلـ ش میخواد با اومدن تو بابایی رو سورپریز کنه و برات یه عالمه چیزای قـ شنگ بخره  ...
27 شهريور 1391

گروه خون مامان بابا

سلام عزیززززززززم مامان قربونت بـشه الهی بابایی رفته خون داده ... خونش که خوب بوده ولی نگاه کن مامانی گروه خون بابایی هم مثل مامانیه  یعنی تو خـشکله هم مثل ما گروه خونت مثبت میشه ناناز مامان بابا منتطرن زودی بیا ...
26 شهريور 1391

مسافرت مامان

سلام مامانی ببخش که یه مدت نبودم ...  مامان رفته بود سفر اگه گفتی کجا؟ رفته بودم کربلا ... اونجا برای اومدن تو هم دعا کردم . مامان زری هم برات یه لباس خریدو به همه حرم ها زد تا تو سالم و خوب بیای تو زندگیمون گلم  راستی توی این سفر دیدن شیخ عباس رفتیم اون برام دعا کرد دو قلو بچه دار شم ! اگه دو قلو شد اسمشون رو بزارم عباس و زینب... حالا باید ببینیم تو کوچولوی شیطون دخمل میشی یا پسمل ؟!  
3 مرداد 1391