سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

سلام پسرم...

عسل مامان چهارشنبه با بابایی رفته بودیم سونو گرافی و آزمایش غربالگری تو گلم رو دیدیم ... نزدیک بود مامانی گریه  اش بگیره از خوشحالی تو سالم و آروم اونجا خوابیده بودی و وول میخوردی ... دماغ کوچولوت و لباتو دیدیم دکتر گفت ٨٠ درصد پسملی قندک من گلم سه ماهه که  تو با مایی عزیزم زوده زود بزرگ شو بابایی و مامانی دوست دارن ...     راستی اسم انتخابی فعلا  : یاسین ...
15 دی 1391

آخرین روزهای ماه سوم

گلم سلام ماه سوم رو به پایانه و چیزی نمونده  خوشحالم که سه ماهو پشت سر گذاشتیم  مامانی با قرصایی که دکتر داده حالش بهتره ولی بابایی رو سر اودکلن زدن خیلی اذیت میکنه  آخه دماغ مامان به بوها حساسه گلم نمیتونم اصلا تحمل کنم بابایی که ادکلن میزنه حتی شبا نمیتونم کنارش بخوابمو این منو خیلی عذاب میده  بابایی خیلی دوست داره و فکر میکنه که دخمل باشی  هفته دیگه میخوایم برای سونو گرافی و آزمایش غربالگری بریم  خیلی دلم میخواد ببینمت پس فعلا خداحافظ تا دیدارمون گلم  بوس بوس  
5 دی 1391

سرم زدن مامان

سلام گلکم  مامانی از دیروز حالـ ش انقده بد  شد که آخر رفت دکتر قصرانی  به دکتر گفت تو توی دلـ شی دکتر هم فـ شار مامانو گرفت  فـ شارم 7رو 5 بود دکتر سرم و ویتامین ب 6 و 12 بهم داد صبح زود رفتم سرم رو زدم یعنی امروز ... قبلـ ش فـ شارمو گرفت 6 رو 5 بود مامانی  خیلی پایین بود گلم بابایی دیـ شب زحمت کـ شید برای ما  شام درست کرد پلو قرمز با سیب زمینی دستـ ش درد نکنه ...
19 آذر 1391

تغییرات مامان

  سلام گلم  مامانی به بوها خیلی حساس شده ... اصلا نمیتونه بوهارو تحمل کنه مخصوصا بوی ادویه و پختن غذاها ... خیلی سخته تحملش ... مامان خیلی ناراحت میشه گاهی ... آخه حس میکنه تقصیره اونه که بابایی داره لاغر میشه ... دیشب گریه کردم گلم  به بابایی گفتم که من زن و مامان بدی هستم ... نمیتونم غذا برای بابایی درست کنم و اونو هم اذیت میکنم ... بابایی همه پولشو واسه ما خرج میکنه تا بلکه من یه چیزی بخورم ... دیشب 8 تومن خرت و پرت خرید که یه سالاد بخوریم ...  خیلی دلم گرفته مامانی ... چی کار کنم ... کاش زودتر بهتر شم یه کم به خونه برسم ... وقتی وضع خونه رو میبینمو نمیتونم کار کنم حالم گرفته میشه ... عسلم ... تمام...
15 آذر 1391

مریضی مامان و ماه محرم

سلام دلبرکم  این روزای محرمی خیلی مامانو اذیت نکردی ... ولی تازگیا مامانی حالت تهوع داره و اشتهاش کم شده ... بعد از عاشورا مامانی دیگه نتونست به چیزی لب بزنه و همش بالا آورد ( دیروز ) انقدر اوغ زدم که گلوم درد گرفت همیشه اشکمم در میاد ... اما بازم میگم خدایا شکرت فقط گلم سالم باشه  عزیزم تاسوعا عاشورا که همه جمع بودیم تو اتاق خوابیدیم میگفتم سال دیگه تو هم کنار من خوابیدی ... فکر میکردم یعنی دخملی یا پسر ...  عزیزم ... هرچی  هستی سالم باش تو برای منو بابا عزیزترینی  دیشب بابایی دستشو میزاشت رو دلم میگفت مامانو اذیت نکن پدر سوخته  بابایی هم خیلی اذیت میشه ... آخه طاقت نداره من اینقدر حالم بد باشه ... بر...
7 آذر 1391

سونو گرافی قلب

سلام عزیز دل مامان  امروز با بابایی رفتیم بیمارستان برای سونو گرافی که ببینیم تو هسته سیب قشنگم قلبت تشکیل شده یا نه ... عزیزم اندازه یه دونه لوبیا بودی توی عکس خانوم دکتر گفت 6 هفته و دو روزته  اما به حساب مامان 7 هفته ات تموم شده  به زودی اولین عکست رو برات میزارم عزیزم  زودی بزرگ شو     راستی ... به خاله ستاره و دختر خاله نسترن هم گفتیم که تو اومدی خاله یه جیغ بنفش کشید ... نسترن هم گریه کرد از خوشحالی ... اصلا توقع نداشتم !  ...
28 آبان 1391

هسته سیب مامان

سلام گلم  این روزا خیلی کند میگذره ... مامانی خیلی دلـ ش میخواد صدای قلبتو بـ شنوه  قراره ده روز دیگه برم سونوگرافی و تو رو ببینم عزیزم  این روزا خیلی میوه میخورم مخصوصا انارو سیب  مامان زری میگه سر بارداری خود من خیلی انار میخورده نازنینم یعنی میخوای  شکل مامانی بـ شی؟ دوستت دارم مامانی ...
20 آبان 1391