سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

سونوگرافی هفته 32

سلام گل پسر مامان ، قنده عسل مامان دیروز بابایی حالش بهتر شد و عصر رفتیم سونو گرافی تا تو خشکل پسر رو ببینیم . جون و امید به زندگی امون چند برابر شه ... بعد از اینکه رسیدیم مطب دکتر و یک ساعت و نیم منتظر شدیم تا نوبتمون بشه رفتیم داخل و من منتظر موندم تا تو عسلک رو ببینم ... مثل همیشه خودت رو جمع کرده بودی یه سمت من به خانم دکتر خودکار گفتم میخوام بدونم این قسمتی که قلنبه میشه میاد بالا چیه ؟ هنوز دستگاه رو روشن نکرده بود گفت معلوم دیگه پشتشه ... من گفتم ولی من فکر کردم سرشه ... دستگاه رو گذاشت رو دلمو یهو با تعجب گفت : ااا سرشه ! نچرخیده سمته پایین منم لبخندی زدم گفتم پس من درست حس کرده بودم ... آخه من همیشه به هوای اینکه اونجا ...
23 ارديبهشت 1392

مریضی بابا

سلام گلم بابایی امروز حالش خوب نبود ... فشارش پایین بود و سرما خورده بود ... من و تو هم مراقبش بودیم و بردیمش دکتر  قشنگم اتاقت داره اماده میشه ... عاشق موزیکال هات هستم ... منو بابایی مدام کوکش میکنیم و بهش گوش میدیم  گلم سالم و سلامت بمون و زود بیا قرار بود امروز بریم سونو ولی بابایی حالش اصلا خوب نبود و موکولش کردیم به یه روز دیگه  ناراحت که نشدی گلم ؟ مطمئنم تو هم بابایی ات رو خیلی دوست داری
21 ارديبهشت 1392

معلوم شدن روز اومدن تو

سلام عزیزم دیروز دکتر بودم ... دکترم رو عوض کردم قراره برم پیش دکتر شکیبا فر تا اون تو رو به دنیا بیاره عزیزم  دیروز صدای گروپ گروپ قلبتم شنیدم صحیح و سالم داری توی دل مامان رشد میکنی ... دکتر برام دوباره سونوگرافی نوشت تا از وضعیت تو عسل آگاه بشیم ... قشنگم دکتر بهم گفت یا دوم و یا سوم تیر تو خشکل رو بغل خواهم کرد ... سوم تیر نیمه شعبانه عزیزم خیلی دوست دارم تو هم تولدت با امام زمان باشه عزیزم  ولی اونروز چون تعطیل رسمیه دکترم فقط برای مریض های شخصی اش میاد بیمارستان و اینجوری هزینه امون دو برابر میشه ... برای همین تصمیم گرفتم به دکتر بگم دوم تیر یعنی شب نیمه شعبان تو رو به این دنیای رنگی وارد کنه  اینجوری تاریخ...
17 ارديبهشت 1392

پایان هفت ماه

هفت ماهت تموم شده گلم ... اینک توی دلم جا خوش کردی و حس مادر بودن رو میفهمم  نگرانت هستم نگران رشد کردنت ... سلامتت ... پسرم ... انتظار خیلی سخته ... این روزا خواب برام سخت شده ... بلند شدن از زمین برام سخت شده ... انگار داری تپلی میشی ... بچه های دختر خاله سمانه به دنیا اومدن و من کلی براش خوشحال شدم چون دخترای دو قلوش سالم بودن  عزیزم کی میشه من تو رو توی آغوش بگیرم  مشتاقانه روز شماری میکنم تا بیای ... مادر چشم به راه تو...
12 ارديبهشت 1392

مادر

به دنیا آمدم تنها، با ترس و گریان که در آن لحظه تو مرا در آغوش گرفتی .... تنهایی ،  ترس و غصه همه برایم در آغوشت بی معنی شد.  در ناتوانی و ضعف تمام بودم که به من جان دادی و عصاره وجودت را به من اهدا کردی .... به هر بهانه به من گفتی "عاشقم هستی"  ولی من اینقدر درگیر بزرگ شدنم بودم که یادم رفت محبتت را پاسخ دهم و  اما تو بی دریغ به من عشق ورزیدی .... من رشد کردم و بزرگ شدم به حدی که می خواهم موجود دیگری را به این دنیا بیاورم و جای تو را بگیرم ...  اما نه ... تو یکی بودی و هستی تو "مادر" من هستی و بی نظیری.... روزت مبارک ای فرشته مهربان  که تنها در این روز یادم می افتد چقدر عاشقتم و بودنت چقدر ب...
11 ارديبهشت 1392

انتظاز

سلام گلم امروز اومدم از تو بگم  از حرکتات ... از حرف گوش کردنات ... از شیطنات ... گلم میدونی که چقدر دوست دارم ...  میدونی که بابا چقدر قربون صدقه ات میره ... قشنگم اون وقتایی که صدای خر خر میشنوی و دیگه تکون نمیخوری ... نترس ... گلم اون باباییه که میخواد باهات بازی کنه ... صدات میکنه بوست میکنه ... میخواد بخورتت ... بعد تو یهو میترسی ... انگار لولو اومده دیگه تکون نمیخوری مامانی نازت میکنه و اروم میشی گلم شبا که به پهلوی چپ میخوابم انگار روی دو تا پاهات میشی شروع میکنی بدو بدو کردن ... کلا پدر پهلومو در میاری عسلکم ... داری گنده میشی ... شکمم روز به روز قلنبه تر میشه و تو جات تنگ تر میشه ... تکونات کم نشده ولی حس...
7 ارديبهشت 1392

اتاق تو

سلام گلم  الان که این یادداشت رو مینویسم تو داری توی دلم وول میخوری و شیطنت میکنی ... امشب بابا دیوارای اتاقتو تمیز کرد و پرده رو نصب کرد فردا اگه خدا بخواد سرویس چوبت رو میخریم میاریم  اونوقت اتاقت رو میچینیم  چیزی به اومدنت نمونده  مواظب خودت باش عزیزم
4 ارديبهشت 1392

نفس های آخر سیسمونی

سلام گلم ببخش که دیر به دیر برات مینویسم ... دیگه سیسمونی ات رو به کامل شدنه مونده سرویس چوبت و روتختی و تشک اش که اونم قراره وقتی بابا احد پول ریختن براش بریم بخریم و همه رو بچینیم تو اتاقت ...  دیشب بابایی دیوارای اتاقت رو تمیز کرد ... موکت سبز هم برات خریدیم انداختیم توی اتاقت ...  میخواستم زمین نرمتر باشه گلم ...  به زودی انشالله برات عکس های اتاقت رو هم میزارم  راستی پسر قشنگم احتمالا با بابایی بریم آتلیه برای عکس های بارداری ... یه همکار خوب پیدا کردم که از مامانی عکسای بارداری بندازه ...  نمیخوام بعدا پشیمون بشم که چرا عکس بارداری ننداختم  گلم خیلی دوست دارم    ...
29 فروردين 1392