سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

خبر دادن به خانواده بابایی

1391/8/16 16:22
نویسنده : مامانی
684 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

عشق مامان و بابا

این  هفته مامان بابا رفتن مشهد ... برای مراسم عید غدیر ... کوچولوی سیده من !

عید تو هم مبارک قشنگم

مامان و بابایی امسال شیرینی عید غدیرو تقبل کردن چون تو اومدی و بابایی میخواد شیرینی زیاد به همه بده

مامانی هم گل های طبیعی برای گلدون خونه مامان مهین خرید تا طراوت به خونه اشون بیاد با حظور تو نازنینم

حالا بگم از نحوه گفتن خشکل مامان

 

یه روز قبل از شب عید غدیر بابایی به عمه فاطمه و عمه زینب توی اتاق عمه زینب گفت میخوایم ما شیرینی بخریم

اونا گفتن نه نمیخواد ولی بابایی اصرار کردو گفت اخه ما یه خبری هم داریم که اونا تعجب کردن اینجا بود که عمه زینب سریع فهمید رو به من کرد و خیلی اروم گفت حامله ایی؟

 

منم خودمو زدم به اون راه و به بابایی لبخند زدم و گفتم : اینا چی میگن ؟

 

که بابایی ات شد مثل  لبو ... عمه فاطمه ذوق کرد و گفت وااااااییی منو بغل کرد و بوسید ... همش میگفت مامان چقدر خوشحال بشه

عمه زینب گفت حالا صبر کن شاید نباشه دوباره پرسید بعد عمه فاطمه گفت مگه نمیبینی محسن چه سرخ شده

منم خندیدم دیگه جواب زینب رو دادم با سر که اونم خندید و خوشحال شد سریع پرسید چند وقته که گفتم 4 هفته و 6 روزمه که گفت آخی تازه یه ماهشه!!

گلم این شروع گفتن ما بود ... که فرداش توی جمع عمه زینب قبلش به من گفت کی میگین من دیگه تو گوم گیر کرده الان میخوام بگم که گفتم بگه و  همه عمه ها فهمیدن

همه خوشحال شدن از اومدنت و کلی خندیدیم فقط مامانی مهین او متوجه نشد بعد کلی تعجب کرد و خوشحال شد

 

گل قشنگم ممنون که به زندگی ما اومدی

تو با اومدنت باعث شدی مامانی خیلی کینه های بدی رو از دلش دور کنه و بخواد یه مادر خوب باشه

عزیزم

قشنگترینم

دوستت داریم هسته سیب زندگی منو بابایی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)