سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

دیدن تو

1392/3/26 22:43
نویسنده : مامانی
620 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم دیروز رفتیم سونوگرافی ... خیــــــــــلی شلوغ بود و کلی آدم دیگه جلومون بودن چندتایی باردار بودن و چندتایی هم نه

منو بابایی از بس نشستیم خسته شدیم ... تو هم خسته شده بودی از بس مامانو کتک میزدی ... هرچند منم دلم ضعف میرفت ... شاید تو هم به خاطر ضعف بود که منو میزدی ...

من از بابایی خواستم تا نوبتمون بشه با هم بریم یه چیزی اون اطراف بخوریم ... با هم رفتیم یه کافی شاپ حوالی کریمخان زند اسمش ویونا بود

رفتیم داخل و با بابایی به یاد قدیما سفارش دادیم من دسر مخصوص ویونا و بابایی آبمیوه میوه فصل سفارش داد ... گلم حسابی بهمون چسبید امیدوارم تو هم خوشت اومده باشه ... که فکر کنم خوشت اومد اخه لگدات رو تموم کردی و گاهی با ناز تکون میخوردی ... خلاصه برگشتیم مطب و هنوز کلی باید صبر میکردیم ...

دست آخر نوبتمون شد و ما رفتیم تو خوابیدم روی تخت ... به خانوم دکتر گفتم من که فکر میکنم هنوزم نچرخیده

اونم نگاه کرد گفت اره هنوزم همون حالته نشسته هستش ...

منم گفتم بعله دیگه پسرم حرف گوش کنه مامان ازش خواسته اونم نچرخیده

خلاصه عزیزم تو همه چیت عالی بود ... خانوم دکتر گفت مو هم داری جیگرتو بخورم

توی سی و شش هفته و شش روزگی وزنت 2825 بود که نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود و روی نمودار بالا تر رفته بود

عزیزم ... تازه خانوم دکتر بهم گفت این ضربه هایی که نثار دنده ام میکنی رو با پات میزنی و هی مدام میاریش بالا

 

عزیزم منو بابایی خیلی دوست داریم دیگه چیزی نمونده ... خیلی مشتاق دیدنت هستم

عاشقتم

مادرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ماهی
27 خرداد 92 18:15
ای جانم یاسین ... تو اولین دوست دلسا بودی ... مامانت هم اولین دوست تیرماهی من ... انشااله که سلامت و نامدار باشی .
نونیش
29 خرداد 92 10:56
نمیدونم چرا منم از مو داشتن ایسانم اینقدر ذوق کردم.نفسن این نی نیها