بازگشت از عقد عمه زینب
پسرکم قند عسلکم
ما تازه دو روزه از سفر مشهد برگشتیم ...
گلم تو توی این سفر اولین عکس دسته جمعی ات رو انداختی و خانواده مارو توی عکسها سه نفره کردی
قشنگم روز اولی که پاتو توی خونه مامان مهین گذاشتی حسابی گریه کردی جوری که مامانتم زد زیر گریه آخه مامان میدونه که پسر نازش از الکی گریه نمیکنه و مطمئنا حس بدی داره
قشنگم خلاصه اینکه شب بالاخره خوابیدی و توی حرم امام رضا موقعی که عقد عمه زینب خونده میشد بغل بابا محسن خوابای ناز میدیدی ...
جیگرتو بخورم روز بعد هم جشن بود و تو واقعا اروم بودی ... دست مامان زری درد نکنه که زحمت کشید و تو رو نگه داشت تا من برای مراسم حاضر شم
جنابعالی هم توی کل مراسم خواب بودین و من راحت میتونستم عکاسی کنم
پسرم عاشقتم
توی این سفر مامان بابا برات سه تا کتاب قصه های شب خریدن تا وقتی بزرگ شدی برات شبا قصه بخونن
پی نوشت : عسلکم اینم بگم که تو به خاطر اینکه خیلی خشکلی و شبیه مامانتی ( طبق گفته ها ) خیلی ها بهت حسودی میکنن ... برای همین مامان برات پنچ تن خریده که به لباست بزنه و مدام اسپند برات دود میکنه .