شیرخوار حسینی
عزیزم
شیرخوار کوچک من
اینک درد رباب را میفهمم
اینک حس میکنم رنجی که کشید ... من که طاقت ریختن اشکت را ندارم ... هرگز نمیتوانم مثل رباب ریختن خون گلویت را ببینم ...
پسرم ... گلبرگ زیبای دلم ...
شیرخواره ی من ...
روزگاری
پسری نامش علی بود ...
تشنه بود ... پسری همسن و سال تو بود
غم بود ... آه بود ... ناله بود
رباب بود ... طفل بود ...
اما آبی نبود ... شیری نبود ... سیری نبود
رو دستان پدر گلوی سفیدی بود
تیر سه شعبه بود ... حنجره ی خونین بود ... ناله اهنگین بود
مادری غمگین بود ... گهواره خالی بود ... گونه های اشکین بود...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی