عروسی ...
عســـــــــــلک مامانی عروسی خاله سمیرا داره نزدیک و نزدیک تر میشه ... دیروز مامانی همه با هم رفتیم جهاز چیدیم مامانی خیلی خسته شد آخه تو رو هم همه جا با خودش حمل میکرد و کمرم درد گرفته بود آخه خیلی سرپا ایستادم ... بابایی ات هم خیلی کار کرد پرده هارو زد ... تازه دست بابایی یه کم زخم شد که مامان دعواش کرد چرا مواظب خودش نیست عروسک نازم مامان برای عروسی آرایشگاه هاشو رزرو کرده ... فقط گلم تو رو هم که میبرم اذیتم نکنی ها باشه گلم ؟ راستی عسل همون خانومی که مامانی رو برای حنابندون درست کرده میخواد عروسی خاله مامانو خشکل کنه عزیزم این هفته که میاد حنابندونه و دو شنبه عروسی قراره با بابایی بریم آتلیه و ...