مهمونی تموم شد
عزیز دلم دیروز مهمونی سیسمونی ات رو برگزار کردم و سیسمونی تو عسلم رو همه دیدن
گلکم ... مامان همچنان دست و پاهاش ورم میکنه و مفصلاش درد میکنه ...
این هفته دو روز تعطیلاته ... 14 و 15 خرداد ... بابایی خونه است و قراره کلی کنار هم باشیم و از این کنار هم بودن نهایت استفاده رو بکنیم ... این اخرین تعطیلاته دو نفره ماست ...
قشنگم ... اتاقت رو جمع کردم و دیشبم مامان زری ساک بیمارستانت رو بست ...
خیلی مشتاقم که زودتر ببینمت
دلم میخواد تمامه احساساتم رو خالی کنم با در اغوش کشیدن و بوسیدنت ...
گاهی به بابایی که میتونه دلمو ببوسه حسودیم میشه ... اخه مامان نمیتونه بوست کنه ...
راستی دیروز خاله ها و دایی برات کادو اوردن
خاله سارا چهارتا کتاب داستان و رنگ آمیزی
خاله سمیرا یه هشت پا که پشتش یه ستاره است و وقتی میکشی اش ویبره میزنه و میلرزه
خاله ستاره هم یه گاوه پولیشی قرمز
دایی وحید هم بلوز با شلوار لی
دایی حمید هم یه تی شرت
عسلم همه منتظرتیم