قدم قدم تابزرگ شدن
سلام
سال نو مبارک
دوباره بهار شد عشقم
امسال پنچم فروردین رفتیم مشهد و یازدهم برگشتیم
سفر با هواپیما رو خیلی دوست داشتی و مدام بهشون اشاره میکردی و میگفتی ما ما
شما با سبحان خیلی مهربون بودی و گاهی اوقات همه اسباب بازی هاتو بهش میدادی و بغلش میکردی اما اون ازت میترسید و گریه میکرد تو هم وقتی اینو میدیدی همه اسباب بازی هات رو ازش میگرفتی و میدادی به سنا
کلا سنا و مهدی رو خیلی دوست داشتی
اسم مهدی ورضا رو هم یادگرفتی و میگفتی
اینم از مشهد رفتنمون
برسیم به خودمون گلم
شما دندون نیش دوم بالات هم بیرون زده
فکر کنم پایینی ها هم داره در میاد
چون خیلی بیقراری
عزیزم از دیروز دارم شیر خوردنت رو کم میکنم امروز دومین روزی بود که روز شیر نخوردی و فقط موقع خوابیدن بهت دادم
و این اولین چیزی هست که تو از دست میدی
اولین وابستگی
عشقم
داری بزرگ میشی
مرد کوچک من عاشقتم