سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

این روزها

این روزا تو خیلی بلا شدی و با دستت همه چیو میگیری میبری طرف دهنت یا درنهایت کله اتو میکشونی سمتش تا بخوریش این روزا خیلی به قاشق علاقه مندی و کاملا میدونی برای غذا خوردنه تا میبینی بال بال میزنی  این روزا طعمای جدید و رو چشیدی مثل سیب انگور و اب عدسی و حلیم ... اونم قد چند قطره و خیلی هم دوست داشتی این روزا شیر پاستوریزه هم خوردی ولی گویا بهت نمیسازه مثل خودمی جیگرم  این روزا با دستات بازی میکنی و حرف میزنی به صورت اواز آآآآآآآآآ این روزا بدجور دچار حمام گریزی شدی تا میبریمت حموم بغض میکنی و با اولین کاسه اب جیغت میره هوا و تا میری لای حوله لبخند میزنی خلاصه که این روزای من سرشار از عاشقانه است با تو ...
26 آبان 1392

شیرخوار حسینی

عزیزم  شیرخوار کوچک من  اینک درد رباب را میفهمم اینک حس میکنم رنجی که کشید ... من که طاقت ریختن اشکت را ندارم ... هرگز نمیتوانم مثل رباب ریختن خون گلویت را ببینم ... پسرم ... گلبرگ زیبای دلم ... شیرخواره ی من ...  روزگاری پسری نامش علی بود ... تشنه بود ... پسری همسن و سال تو بود  غم بود ... آه بود ... ناله بود  رباب بود ... طفل بود ... اما آبی نبود ... شیری نبود ... سیری نبود  رو دستان پدر گلوی سفیدی بود  تیر سه شعبه بود ... حنجره ی خونین بود ... ناله اهنگین بود مادری غمگین بود ... گهواره خالی بود ... گونه های اشکین بود...     ...
17 آبان 1392

عاشقت هستیم ... ورودت به 5 ماه مبارک عزیزترین من

  دستان ما حافظ دستان توست          نگاهی بر دستانی که تو را در آغوش مهربانی میگیرد           پا به پا با ما قدم بر خواهی داشت تا عشق را با هم حس کنیم           عاشقانه عاشق نگاهت هستم نگاهت را از نگاهم هرگز نگیر       ...
13 آبان 1392

اولین غذای کمکی

سلام گلم امروز برای اولین بار بهت دو تا قاشق حریره بادوم دادم ...  فدات بشم خیلی با اشتیاق میخوردی و چشمت همش به ظرف و دست من بود تا بازم بهت بدم ... همش صدا در میاوردی و بازم میخواستی ... به امید روی که با هم دیگه پیتزا بخوریم گل پسرم ...
12 آبان 1392

حال این روزا

# . ابیاری آب دهنی ات خیلی زیاده به طوری که مامان مدام لباست رو عوض میکنه تا سرما نخوری ... پیش بند هم که میبندم دستتو میبری زیرش میکنی تو دهنت تا بخوری #. دست هرکی که بغلت کرده رو میگیره و میبری تو دهنت  #. عروسکا رو با دستت میگیری و کلا کنترل دستت رو فهمیدی #. جدیدا با دهنت صدای بی ادبی در میاری و منتظری درمقابل ما هم همین کارو بکنیم اگه اینکارو بکنیم شما هم باز در میاری و به همین منوال #. جغجغه هات رو دستت میگیری و میکنی تو دهنت  #. سر شیر خوردن ادا بازی در میاری و هی ول میکنی سرتو میچرخونی اطراف اگرم برگردی و شیری نباشه جیغ بنفش میکشی #. در کل گریه نمیکنی فقط جیغ و داد اما وقتی گریه ات میگیره واقعا زودی اشکاتم سراز...
9 آبان 1392

یک سال گذشت

از دیدن دو خط شیرین یک سال گذشت  از اولین احساس مادری سک سال گذشت  از اولین حس حضور تو توی زندگیم یک سال گذشت      یکس ال گذشت و تو اکنون با ما هستی و این کنار هم بودن چه شیرین است    سالروز حس مادری من مبارک
7 آبان 1392