سلام سال نو مبارک دوباره بهار شد عشقم امسال پنچم فروردین رفتیم مشهد و یازدهم برگشتیم سفر با هواپیما رو خیلی دوست داشتی و مدام بهشون اشاره میکردی و میگفتی ما ما شما با سبحان خیلی مهربون بودی و گاهی اوقات همه اسباب بازی هاتو بهش میدادی و بغلش میکردی اما اون ازت میترسید و گریه میکرد تو هم وقتی اینو میدیدی همه اسباب بازی هات رو ازش میگرفتی و میدادی به سنا کلا سنا و مهدی رو خیلی دوست داشتی اسم مهدی ورضا رو هم یادگرفتی و میگفتی اینم از مشهد رفتنمون برسیم به خودمون گلم شما دندون نیش دوم بالات هم بیرون زده فکر کنم پایینی ها هم داره در میاد چون خیلی بیقراری ...