سید یاسینسید یاسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شیرینی زندگی ما ...

نفس های آخر سیسمونی

سلام گلم ببخش که دیر به دیر برات مینویسم ... دیگه سیسمونی ات رو به کامل شدنه مونده سرویس چوبت و روتختی و تشک اش که اونم قراره وقتی بابا احد پول ریختن براش بریم بخریم و همه رو بچینیم تو اتاقت ...  دیشب بابایی دیوارای اتاقت رو تمیز کرد ... موکت سبز هم برات خریدیم انداختیم توی اتاقت ...  میخواستم زمین نرمتر باشه گلم ...  به زودی انشالله برات عکس های اتاقت رو هم میزارم  راستی پسر قشنگم احتمالا با بابایی بریم آتلیه برای عکس های بارداری ... یه همکار خوب پیدا کردم که از مامانی عکسای بارداری بندازه ...  نمیخوام بعدا پشیمون بشم که چرا عکس بارداری ننداختم  گلم خیلی دوست دارم    ...
29 فروردين 1392

کودک باش ... کودکی کن

گاهـــی دلـت از زنـدگیت ات می گیــرد ... میخواهـــی كـــودك باشـی ، بچــه ای كه به هــر بهــانه ای به آغــوشی پنــاه می بـــرد ... و آســوده اشــك می ریزد ... بزرگ كـــه باشی بـــــــایــــــد بـــــغـــــض هـــــای زیــــــــادی را ، بــــــــی صــــــــدا دفـــــــن كنـــــــی !!!     ...
29 فروردين 1392

خاطرات نوروز 92 قسمت دوم

سلام گلم  اومدم تا ادامه خاطره هارو برات بگم  خب خلاصه تر میگم که اگه شد توی همین پست تمومش کنم  بعد خونه مامان زری  اینا فرداش خونه دایی حمید دعوت بودیم ... تولد مامان هم بود ... بابایی برام کیک خرید و بهم یه انگشتر هدیه داد باقیه هم بهم پول دادن ... مامان زری برام یه بافت کرم رنگ خرید ... خاله سارا هم شال نارنجی خرید که با اون بافته ست میشد این از خونه دایی حمید ... فرداشم خونه دایی وحید بودیم نهار من همه رو مهمون کردم ( غیر از دوتا دایی ها و خاله ستاره ) توی پارک به صرف ساندویچ ... بعدشم بابایی و باجناق هاش یعنی عمو حسین و عمو نجات فوتبال بازی کردن  ما هم که دیدیم فوتبال اینا خیلی طولانیه با بابااحد ...
20 فروردين 1392

نوروز 92 قسمت اول :-)

سلام گلم اومدم از این سال برات بگم ... سالی که تو عزیزم همراهم بودی ... قشنگم ... زیباترینم ...همه چیز من ... گلم لحظه سال تحویل منو پدرت خونه امون بودیم ... و با هم سر سفره هفت سینی که مامان امسال روی زمین انداخته بود نشستیم البته ناگفته نماند که شما پسر ناز هم توی دل مامان کنار ما بودین  بعد از تحویل سال و تبریک و زنگ زدن به مامان مهین و تبریک گفتن به اون ها ... منو پدرت کم کم آماده شدیم بریم خونه مامان زری آخه شام اونجا دعوت بودیم ... خلاصه بگم قشنگم مامان جونت و بابا جونت تیپای خشکل عید رو زدن و رفتن عید دیدنی ... اونجا همه جمع بودن  خاله ستاره ... خاله سمیرا ... نسترن ...  مامان با همه روبوسی کرد و همه عید و ت...
18 فروردين 1392

پایان سفر نوروزی

سلام عزیزم الان که این پیامو برات میزنم خونه عمو ات محمد هستیم ... امروز 14 فروردینه و ما فردا از مشهد به تهران میریم عزیزم توی این مدت منو و تو توی اتاق عمه زینب میخوابیدیم ... حالا از فردا عمه راحت میخوابه فعلا تا بعد گلم دوست داریم
14 فروردين 1392

سال نو ... همرا با تو

سلام عزیزم  چند وقتی بود که چیزی برات ننوشتم ... منو بابا مشغول کاراهای عید و خونه تکونی بودیم ...  امروز منو بابایی به همراه تو سال رو نو کردیم ...  عزیزم امیدوارم سالم و سلامت باشی و زود بزرگ بشی و توی این سال بتونیم با خوشحالی تو رو در اغوش بگیریم ... اینو بدون که منو بابا خیلی دوست داریم  عزیزم سال نو مبارک  ...
1 فروردين 1392
1